سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ادم فروووووووش

سلام مریم جون خوبی؟متین خوبه؟مائده چطوره؟عزیزم دلم برا همتون تنگ شده...کی میاین؟عزیزم اگه دیر جوابت رو میدم دلیل بر فراموشی من نیست اخه گلم الان فصل امتحانامه کمتر میام اینترنت...خوب اونجا چطوره؟امتحانات کی شروع میشه؟راستی نامرد قرار بود شماره موبایلت رو برام بفرستی پس چی شد؟هان؟عصبانی شدم!دروغپینوکیو...


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 91/9/29ساعت 4:11 عصر توسط فائزه نظرات ( ) | |

قلب

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…


چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


< type="text/java">


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 91/3/3ساعت 12:22 عصر توسط فائزه نظرات ( ) | |

سلام یه مدته دیگه کسی برام نظر نمی زاره اشکال نداره مشکل از خودمه که مطلب نزاشتم و شاید تا یه دوماه دیگه نزارم فقط پیاماتونو می خونم و جواب می دم البته اگه داشته باشم


نوشته شده در شنبه 91/7/22ساعت 5:50 عصر توسط فائزه نظرات ( ) | |

فقط برای اونایی که عاشقن اگه رمزش رو می خوایید بگید تا بهتون بگم  


نوشته شده در سه شنبه 91/3/23ساعت 5:59 عصر توسط فائزه نظرات ( ) | |

 

حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده اید که دنده عقب می رفته که به ماشین یک کانادایی می زند و پلیس که می آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می کند و می گوید ” لابد راننده کانادایی مست است که مدعی شده شما دنده عقب می رفتید!”

حالا اتفاق جالب تری در اتوبان اصفهان رخ داده: یه اصفهانی توی اتوبان با سرعت 180 کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می آید کنار ماشین و می گوید:




                                                                 Cartoon of a Traffic Cop Blowing His Whistle


 


 


“گواهینامه و کارت ماشین!” اصفهانی با لهجه غلیظی می گوید:” من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.


من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کنم، شوما منا گرفتین.”


مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می زند به فرمانده اش و عین قضیه را تعریف می کند و درخواست کمک فوری می کند.


 


                                                                      


 


فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می رساند و به راننده اصفهانی می گوید:


آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می آورد و می دهد به فرمانده. فرمانده می گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می آورد و می دهد به فرمانده.


فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می بیند که صندوق هم خالی است.


فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می گوید:” پس این مأمور ما چی میگه؟!”


اصفهانی می گوید: “چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می خواد بگد من داشتم 180 تا سرعت می رفتم؟”



نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 6:14 عصر توسط فائزه نظرات ( ) | |

<   <<   11   12      

آخرین مطالب
» کم محلی های شما...
سخته...
طنز زرنگی اصفهانی
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com