می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … ! از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “ فهمیدم پای ” او ” در میان است . .
گذشته ام را کنارِ پنجره گذاشتم مگس ها به دورش چرخیدند باید که کفش هایم را عوض کنم . . . گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه سرکندگیست گفتمش درمان دردم را بگو؟ گفت درمانی ندارد بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینی ندارد ماندنیست
Design By : RoozGozar.com |